«رنج نان و دانش»

من معلمم…
اما صدایم در همهمهی سیاستها گم شده،
و شأنم، میان تیترهای رنگباختهی وعدهها،
بیصدا به خاک میریزد.
اگر روزی مُردم،
بر سنگم بنویسید:
“او پیش از آنکه جان بسپارد،
به عشق سوخت… و نان نداشت.”
«رنج نان و دانش»
یادداشتی به قلم حسین جعفری نیکو
رنج نان و دانش
به یاد معلمی که در کلاس، جان داد و کسی نفهمید…
من معلمم…
نه چون واژهای مقدس بر دیوار،
که چون شمعی در باد،
میسوزم بیآنکه نوری ببینم.
در کلاسهای غبارگرفته،
با بخاری خاموش و دیوارهایی که ترک برداشتهاند
نه از سستی آجر،
که از زخمِ بیتفاوتی زمان.
نان را در خواب میبینم،
و دانش را بر زبان میآورم.
فرزندانِ مردم را به آینده میفرستم،
بیآنکه دستِ کودکم را گرم کرده باشم.
با گچهایی که استخوانم را یادآورند،
مینویسم: آزادی، وطن، انسانیت…
اما اجارهخانهام، این واژهها را نمیخواند،
و نانوا، شعر نمیفروشد.
لباسهایم کهنهاند،
دل اما هنوز نوست،
چرا که هر بار، چشمهای پرامیدِ دانشآموزی،
فقرم را فراموشم میکند.
من معلمم…
اما صدایم در همهمهی سیاستها گم شده،
و شأنم، میان تیترهای رنگباختهی وعدهها،
بیصدا به خاک میریزد.
اگر روزی مُردم،
بر سنگم بنویسید:
“او پیش از آنکه جان بسپارد،
به عشق سوخت… و نان نداشت.”
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0