تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴ - ۲۳:۵۵
کد خبر : 3677

«رنج نان و دانش» 

«رنج نان و دانش» 

من معلمم…

اما صدایم در همهمه‌ی سیاست‌ها گم شده،

و شأنم، میان تیترهای رنگ‌باخته‌ی وعده‌ها،

بی‌صدا به خاک می‌ریزد.

اگر روزی مُردم،

بر سنگم بنویسید:

“او پیش از آن‌که جان بسپارد،

به عشق سوخت… و نان نداشت.”

 «رنج نان و دانش» 

یادداشتی به قلم حسین جعفری نیکو 

 

 

 

رنج نان و دانش

به یاد معلمی که در کلاس، جان داد و کسی نفهمید…

 

من معلمم…

نه چون واژه‌ای مقدس بر دیوار،

که چون شمعی در باد،

می‌سوزم بی‌آن‌که نوری ببینم.

 

در کلاس‌های غبارگرفته،

با بخاری خاموش و دیوارهایی که ترک برداشته‌اند

نه از سستی آجر،

که از زخمِ بی‌تفاوتی زمان.

نان را در خواب می‌بینم،

و دانش را بر زبان می‌آورم.

فرزندانِ مردم را به آینده می‌فرستم،

بی‌آن‌که دستِ کودکم را گرم کرده باشم.

با گچ‌هایی که استخوانم را یادآورند،

می‌نویسم: آزادی، وطن، انسانیت…

اما اجاره‌خانه‌ام، این واژه‌ها را نمی‌خواند،

و نانوا، شعر نمی‌فروشد.

لباس‌هایم کهنه‌اند،

دل اما هنوز نوست،

چرا که هر بار، چشم‌های پرامیدِ دانش‌آموزی،

فقرم را فراموشم می‌کند.

 

من معلمم…

اما صدایم در همهمه‌ی سیاست‌ها گم شده،

و شأنم، میان تیترهای رنگ‌باخته‌ی وعده‌ها،

بی‌صدا به خاک می‌ریزد.

 

اگر روزی مُردم،

بر سنگم بنویسید:

“او پیش از آن‌که جان بسپارد،

به عشق سوخت… و نان نداشت.”

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 4 در انتظار بررسی : 4 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.