وقتی نبود، او را دیدیم//حسین پناهی، حالا دیگر فقط یک نام نیست

وقتی نبود، او را دیدیم//حسین پناهی، حالا دیگر فقط یک نام نیست

کلماتش ساده بود، اما نه سطحی.
ما سادگی‌اش را با سادگی خود اشتباه گرفتیم.
او از زندگی می‌نوشت،
از خاک، از آسمان، از درخت، از مرگ، از خدا،
اما ما، دنبال شعار بودیم، نه شعر.
وقتی کتاب‌هایش را ورق زدیم،
دیگر خودش را از دست داده بودیم.

مردی از تبار بزرگی، و مردمِ فراموشکار

مردی از تبار بزرگی، و مردمِ فراموشکار

داستان آن مرد بزرگ، همچون فریادی خاموش در گوش زمان باقی مانده است؛ فریادی که از ما می‌خواهد به ارزش‌های انسانی و اخلاقی بازگردیم، به جای کینه، مهر بورزیم و به جای دشمنی، قدردانی کنیم، تا چرخه تلخ بی‌مهری پایان پذیرد و ریشه‌های محبت در دل جامعه دوباره شکوفا گردد.

مرثیه استاد محمد نیک بین

مرثیه استاد محمد نیک بین

در خاکِ این سرزمین، که صدای تاریخ در آن جاری‌ست،
ستاره‌ای خاموش شد؛
استاد محمد نیک‌بین، مردی که قلمش روشنایی بود
و کلامش پلی به سوی روشنایی دل‌ها.

او مصلحِ بی‌صدا، سخنورِ ایل بهمئی،
و پادشاه ملک و سخن بود،
که با هر واژه، زندگی را جان بخشید
و با هر جمله، اندیشه‌ها را زنده کرد.

اکنون اما سکوت بر جای صدایش نشسته،
و خاطره‌اش همچون نسیمی نرم
در کوچه‌های دل‌ها می‌وزد،
یادش همیشه زنده و جاودان باد.

سیاست در ادبیات فارسی؛ از شاهنامه تا مشروطه

سیاست در ادبیات فارسی؛ از شاهنامه تا مشروطه

سیاست در ادبیات فارسی، بخشی جدا نشدنی از تاریخ اندیشه ماست. از فردوسی تا حافظ، از سعدی تا شاعران مشروطه، سیاست در بطن شعر و نثر فارسی جریان داشته است؛ گاه در لباس پند و حکمت، گاه در قالب کنایه و اعتراض، و گاه در میدان مبارزه روشنفکری.

در روزگاری که سیاست از معنا و اخلاق تهی شده، بازخوانی ادبیات کلاسیک فارسی به ما می‌آموزد که قدرت بدون عدالت، حکومت بدون مردم، و سیاست بدون اخلاق، هرگز پایدار نخواهد ماند.

آئین نکو داشت مقام معلم فرهنگی فرهیخته و ادیب نام آشنا استاد محمد  نیک بین

آئین نکو داشت مقام معلم فرهنگی فرهیخته و ادیب نام آشنا استاد محمد نیک بین

به گزارش پایگاه خبری عصر زنگی ، آئین نکوداشت مقام معلم ، فرهنگی فرهیخته و ادیب نام آشنای دیار بهمئی استاد محمد نیک بین ، روز چهارشنبه17 اردیبهشت ماه 1404از ساعت 17 الی 19در سالن آمفی‌تئاتر اداره ارشاد اسلامی شهرستان بهمئی برگزار میگردد  

داستان موسی و شبان

داستان موسی و شبان

حضرت موسي در راهي چوپاني را ديد كه با خدا سخن مي‌گفت. چوپان مي‌گفت: اي خداي بزرگ تو كجا هستي, تا نوكرِ تو شوم, كفش‌هايت را تميز كنم, سرت را شانه كنم, لباس‌هايت را بشويم پشه‌هايت را بكشم. شير برايت بياورم. دستت را ببوسم, پايت را نوازش كنم. رختخوابت را تميز و آماده كنم. بگو

حکایت درخت بی مرگی

حکایت درخت بی مرگی

دانايي به رمز داستاني مي‌گفت: در هندوستان درختي است كه هر كس از ميوه‌اش بخورد پير نمي شود و نمي‌ميرد. پادشاه اين سخن را شنيد و عاشق آن ميوه شد, يكي از كاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن ميوه را پيدا كند و بياورد. آن فرستاده سال‌ها در هند جستجو كرد. شهر و

مارگير بغداد

مارگير بغداد

مارگيري در زمستان به كوهستان رفت تا مار بگيرد. در ميان برف اژدهاي بزرگ مرده‌اي ديد. خيلي ترسيد, امّا تصميم گرفت آن را به شهر بغداد بياورد تا مردم تعجب كنند, و بگويد كه اژدها را من با زحمت گرفته‌ام و خطر بزرگي را از سر راه مردم برداشته‌ام و پول از مردم بگيرد. او اژدها را

مرد لاف زن

مرد لاف زن

يك مرد لاف زن, پوست دنبه‌اي چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبيل خود را چرب مي‌كرد و به مجلس ثروتمندان مي‌رفت و چنين وانمود مي‌كرد كه غذاي چرب خورده است. دست به سبيل خود مي‌كشيد. تا به حاضران بفهماند كه اين هم دليل راستي گفتار من. امّا شكمش از گرسنگي ناله

معلم و كودكان

معلم و كودكان

كودكان مكتب از درس و مشق خسته شده بودند. با هم مشورت كردند كه چگونه درس را تعطيل كنند و چند روزي از درس و كلاس راحت باشند. يكي از شاگردان كه از همه زيركتر بود گفت: فردا ما همه به نوبت به مكتب مي‌آييم و يكي يكي به استاد مي‌گوييم چرا رنگ و رويتان