وقتی نبود، او را دیدیم//حسین پناهی، حالا دیگر فقط یک نام نیست

کلماتش ساده بود، اما نه سطحی.
ما سادگیاش را با سادگی خود اشتباه گرفتیم.
او از زندگی مینوشت،
از خاک، از آسمان، از درخت، از مرگ، از خدا،
اما ما، دنبال شعار بودیم، نه شعر.
وقتی کتابهایش را ورق زدیم،
دیگر خودش را از دست داده بودیم.
وقتی نبود، او را دیدیم
به قلم حسین جعفری نیکو
ما آدمها، همیشه دیر میفهمیم.
دیر میشنویم، دیر میبینیم، دیر میفهمیم…
و شاید برای همین است که بعضی آدمها، تنها در غیابشان به معنا میرسند.
حسین پناهی از آن آدمها بود.
او را میدیدیم، اما نه آنگونه که باید.
چشمانش را میدیدیم، اما نمیخواندیمشان.
چشمهایی که جهان را با نگاهی معصوم، تلخ، و خالص تماشا میکردند،
اما ما تنها ظاهر را میدیدیم،
نه عمق را،
نه اندوه را،
نه فریاد خاموشی را که در نگاهش موج میزد.
صدایش را میشنیدیم، اما نمیفهمیدیم.
او آرام حرف میزد،
با لحنی بیهیاهو، گاه کودکانه، گاه فیلسوفمآب،
اما صداهای بلندتر، گوشهای ما را گرفته بودند.
ما عادت کردهایم فقط آنها را بشنویم که بلندتر فریاد میزنند،
نه آنها که آرامتر، اما عمیقتر میگویند.
کلماتش ساده بود، اما نه سطحی.
ما سادگیاش را با سادگی خود اشتباه گرفتیم.
او از زندگی مینوشت،
از خاک، از آسمان، از درخت، از مرگ، از خدا،
اما ما، دنبال شعار بودیم، نه شعر.
وقتی کتابهایش را ورق زدیم،
دیگر خودش را از دست داده بودیم.
لبخندش را دیدیم، بیآنکه بفهمیم پشت آن لبخند، چه گریهای ایستاده است.
نه یکبار، که بارها خندید تا ما نپرسیم چه بر او گذشته،
تا ما ندانیم زخمهایش را.
او از خود گذشت، تا ما آسوده بمانیم.
اما ما، همان آسودگی را هم نفهمیدیم.
سکوتش از همه چیز پررنگتر بود.
سکوت او، نه از ناتوانی، که از حکمت بود.
او خوب میدانست گاهی نگفتن، رساتر از هزار گفتن است.
و حالا، در نبودش، تازه داریم صدای آن سکوت را میشنویم.
چه دیر…
چه تلخ…
وقتی رفت، تازه فهمیدیم که چه داشتیم.
تازه شعرهایش را بلند خواندیم،
تازه برایش متن نوشتیم،
تازه صدایش را در موسیقی گذاشتیم و گفتیم:
«یادش جاودان»…
اما نه شعر، نه صدا، نه تصویر،
هیچکدام نمیتوانند سنگینی آن غفلتی را که در زمان حیاتش داشتیم، جبران کنند.
ما، بار دیگر، در آزمونِ شناخت انسانهای عمیق، مردود شدیم.
عدد هفت، عدد کمال است.
هفت آسمان، هفت روز، هفت مرحله…
و شاید برای فهمیدنِ مردی چون حسین پناهی نیز
باید هفت بار گوش سپرد،
هفت بار نگاه کرد،
هفت بار اندیشید،
هفت بار از نو انسان شد.
حسین پناهی، حالا دیگر فقط یک نام نیست؛
نماد است.
نماد صدای آرامی که بلندتر از همه بود،
نماد شعری که در سکوت گفته شد،
نماد دردی که پشت لبخندها پنهان ماند،
نماد انسانهایی که نمیخواهند دیده شوند،
اما وقتی میروند، جای خالیشان همه جا را پر میکند.
و ما، در آیینهی رفتنش، خود را دیدیم،
نه او را.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0