«گروِ یک موی سبیل مرد بهمئی در بهبهان»

آن روز بازار بهبهان در سکوت احترام به او نگاه کرد. چون همه میدانستند:
برای یک مرد بهمئی، اعتبارش سنگینتر از هر بار شتریست.
«گروِ یک موی سبیل در بهبهان»
به قلم حسین جعفری نیکو مدیر پایگاه خبری عصر زنگی ،در بازار قدیمی بهبهان، جایی که بوی خرما و کنجد در هوا پیچیده بود و صدای حراجزنها از دور میآمد، مردی از ایل بهمئی وارد شد. نامش «کریم» بود؛ مردی بلندبالا، آفتابسوخته، با سبیلی پرپشت که نشانهی سالها زندگی سخت در کوه و دشت بود.
کریم برای عروسی خواهرش به چند قالیچهی دستباف نیاز داشت، اما پول نقدش کم بود. وارد حجرهی یک کاسب بهبهانی شد و گفت:
— برادر، این قالیچهها رو بده، تا هفت روز دیگه از کوچ برمیگردم و پولش رو میارم.
کاسب، که مردی محتاط بود، سر تکان داد:
— ایل و کوچ که حساب و کتاب نداره. یا نقد بده یا برو.
سکوتی کوتاه بازار را گرفت. کریم آرام دست برد، یک تار از سبیل پرپشتش کند و روی پیشخوان گذاشت. صدایش محکم بود:
— این گرو. من کریم بهمئیام. تا حالا شنیدی کسی از ایل ما زیر قول بزنه؟
چند نفر از بازاریها که اطراف بودند به هم نگاه کردند. همه میدانستند در این دیار، کندن یک موی سبیل یعنی گرو گذاشتن نام و اعتبار قبیله. اگر کریم سر قولش نمیماند، دیگر در بازار بهبهان رویش را کسی نمیدید.
کاسب نگاهش عوض شد. قالیچهها را جلو گذاشت و گفت:
— باشه مرد. هفت روز. ولی یادت باشه موی سبیل، شوخیبردار نیست.
کریم قالیچهها را برداشت. هفت روز بعد، پیش از آنکه کاروان ایل از کوه پایین بیاید، او خودش را به بازار رساند، کیسهی پول را گذاشت و گفت:
— این هم پول. حالا موی سبیلم رو پس بده.
کاسب لبخند زد، مویی را که در یک کاغذ کوچک نگه داشته بود به او داد. کریم آن را گرفت، با دقت در دستمالی گذاشت، سرش را بالا گرفت و از بازار عبور کرد.
آن روز بازار بهبهان در سکوت احترام به او نگاه کرد. چون همه میدانستند:
برای یک مرد بهمئی، اعتبارش سنگینتر از هر بار شتریست.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : 0