مرگ دیوار محرومیت است تنها مرگ نیست که میان آدمی و خواستههایش دیوار میکشد، بلکه خود زندگی نیز انسانهای دنیاطلب و خودپرست را ادب میکند.
مرگ دیوار محرومیت

وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ ﴿۵۴سباء﴾ و(در آن روز) بین ایشان و آروزها و شهواتشان جدایی افکنند، چنانکه پیش از این با امثال ایشان نیز که در شک و ریب بودند، چنین کردند(۵۴). سخن در این است که طالبان دنیا چون در آرزوی شهوات فانی
وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ ﴿۵۴سباء﴾
و(در آن روز) بین ایشان و آروزها و شهواتشان جدایی افکنند، چنانکه پیش از این با امثال ایشان نیز که در شک و ریب بودند، چنین کردند(۵۴).
سخن در این است که طالبان دنیا چون در آرزوی شهوات فانی و گذران دنیوی هستند وقتی مرگ در رسد آنها از همه مطلوباتشان دور میکند و به تعبیر قرآن حصاری بلند بین آنها و مُشتهیاتشان میکشد و به ناگاه خود را از همه چیز محروم میبینند و چون در سودای لذات باقی و متعالی نبودهاند به کلی در ظلمات فرو میمانند و خداوند میافزاید که اگر تردید دارید نگاه کنید که ما با پیشینیان نیز چنین کردیم و بین آنها و مقصودهایشان فاصله افکندیم.
خداوند ما را در این آیه و آیات بسیار دیگر در قرآن به مطالعه تاریخی فرامیخواند: تاریخ گورستان آمال و آرزوهای باطل است. مزار نوشته سوکمندی برای عاشقان دنیاست که چگونه عجوزه محتاله و مکارهای ایشان را به زیور عاریت سحر کرد و جمال عروس یقین را به خیال شبهت بپوشاند و «انهم کانوا فی شک مُریب» .
مولانا مَثَل اهل دنیا را چنین آورده است که شخص عاشق آفتابی شود که بر دیواری افتاده است و از درخشش و آب و رنگ آن دیوار در نور آفتاب به اعجاب آید و با آن دیوار عشق ورزد اما چون هنگام غروب فرا رسد و خورشید عطا و بخشش خود را از زمینیان بازگیرد، آن دیوار سیاه شود «و حیل بینهم و بین ما یشتهون».
گر شود پر نور روزن یا سرا
تو مدان روشن مگر خورشید را
ور در و دیوار گوید رشنم
پر تو غیری ندارم این منم
پس بگوید افتاب ای نا رشید
چونکه من غارب شوم آید پدید
سبزهها گویند ما سبز از خودیم
شاد و خندانیم و بس زیبا خَدیم
فصل تابستان بگوید کای اُمم
خویش را بینید چون من بگذرم (مثنوی)
در یکی از سرفصلهای مثنوی که قلم خود مولاناست آمده است:
بیان استمداد عارف از سرچشمه حیات ابدی مستغنی شدن او از استمداد و انجذاب از چشمههای آبهای بیوفا که؛ علامة ذلک التجافی عن دار الغرور، که آدمی چون به مددهای این چشمهها اعتماد کند در طلب چشمه باقی دایم سست شود.
و در ذیل سرفصل گوید:
قرّة العینت چو ز آب و گِل بود
راتبهی این قره درد دل بود
قلعه را چون آب آید از برون
در زمان امن باشد بر فزون
چونکه دشمن گِرد آن حلقه کند
تا که اندر خونشان غرقه کند
آب بیرون را ببندند آن سپاه
تا نباشد قلعه را زآنها پناه
آن زمان یک چاه شوری از درون
به ز صد جیحونِ شیرین از برون
قاطع الاسباب و لشگرهای مرگ
همچو دی آید به قطع شاخ و برگ
تنها مرگ نیست که میان آدمی و خواستههایش دیوار میکشد، بلکه خود زندگی نیز انسانهای دنیاطلب و خودپرست را ادب میکند.
هر که را «ام» و «اب» ادب نکند
گردش روز و شب ادب کندی (ناشناس)
ادب زندگی این است که همه نعمتها را به او میدهد و لذت و شادی و نشاط را از او میگیرد و چون دیو، دیوار سحرآمیزی از محرومیت و قبض و دلتنگی بین او و مشتهیّاتش میکشد و آفتاب گرم و درخشان یک زندگی پاک را از او پنهان میکند و راست است سخن لغتشناسان که گفتهاند: «دیوار را دیو میآورد». آفتاب خوبان همیشه تابنده و بهار ایشان تا ابد پاینده است.
برچسب ها :عصر زنگی.مرگ.محرومیت
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0